۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سهشنبه
۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه
امیدوارم
پیگیری آزادی زندانیان سیاسی خواسته جدی امثال من از رئیس جمهور منتخب هست.
امیدوارم بتونه دولتی متشکل از اصول گرایان منصف و اصلاح طلبان تشکیل بده.
امیدوارم حاکم مملکت بپذیره لازمه حفظ نظامش آزادی بیان و حتی نقد خود او هست.
امیدوارم
امیدوارم بتونه دولتی متشکل از اصول گرایان منصف و اصلاح طلبان تشکیل بده.
امیدوارم حاکم مملکت بپذیره لازمه حفظ نظامش آزادی بیان و حتی نقد خود او هست.
امیدوارم
۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه
تصمیم آسونی نبود
دوست وبلاگیم الف پ
چون در قسمت نظرات جا نشد اینجا برات می نویسم
دوست من این تصمیمی که گرفتم فکر نکن خیلی آسون بود. شرایط با چهار سال پیش فرق داره، چهار سال پیش پر از امید بودیم پر از شور و نشاط برای بهتر شدن مملکتمون ، سرتاسر وجودمون امید بود، ولی الان. این تصمیمم برای این بود که نمی خوام نا امیدی بر من چیره بشه، می خوام از اون امید های کمی که مونده بهترین استفاده رو بکنم. می خوام از شرایطی بدی که هست بهترین استفاده رو برای بازیابی این امید بکنم، گفتی چرا از کسی که به اصلاح طلب نیست حمایت کردی، تو این چند روزه کم بحث نکردم دربارش با دیگران. تو این شرایط تفاوت های حالتی که رای بدم و ندم رو در نظر گرفتم، به این نتیجه رسیدم که رای دادن بهتر از رای ندادنه، به دلیل همون تفکرات اصلاح طلبی که بیشتر از دیگر تفکرات می پسندم. قبول کن این تصمیم یک تصمیم سیاسیست، من یکسری اهداف خوب می بینم برای کشورم ولی دلیلی نداره همیشه از یک مسیر ثابت برای رسیدن به اون اهداف استفاده کنم اینو نمیگم که رنگ عوض میکنم نه به هیچ وجه، همون آدمم ولی گاهی برای رسیدن به یک مرجله بهتر شدن نسبت به حالت قبل با حفظ نظراتم با کسی که شبیه افکارم هست و حتی با کسی که بیشتر مقابل من بوده تا همراهم، همسو شدن بد نیست.
این طور دیدم بهترین راه همون اصلاحات تدریجی و گام به گامه تا یک تغییر سریع و ناگهانی مثل انقلاب، تو نمی دونی بعد از انقلاب اوضاع چطور پیش میره ولی با مداومت این بهتر شدن تدریچی ،آینده کمی روشن تره و قابل پیش بینی تر.
می دونم این راه سخت تره و حوصله و صبر زیادی میخواد ولی در هر حال بهتر دیدمش.
چند روز دیگه معلوم میشه حاکم مملکت که برای اولین بار به جای برچسب منافق و ضد نظام و ضد انقلاب، مخالفین خودش و نظامی که ساخته رو به رسمیت شناخته تصمیم عاقلانه ای که هم به نفع خودشه و هم مردم کشور رو میگیره یا نه.
به یک چیز دیگه هم رسیدم، اینکه نفرت و کینه داشتن و تصمیماتی که بر اساس اونا گرفته بشه با تفکرات بهتر شدن تدریجی در تناقضه، یکم به سرگذشت و تصمیمات آنگ سان سوچی رهبر مخالف دولت میانمار فکر کردم، کسی که بعد از چند سال خانه نشینی و برگشتن به سیاست ،اصلاحات به دور از تصمیمات از روی کینه و نفرت نسبت به دولت حاکم رو در پیش گرفته.
سیاست و تصمیم های مبتی بر اون رو بهترین استفاده از شرایط موجود و امکانات موجود برای بهتر شدن میبینم.
فقط اینم بدون 4 سال پیش و اتفاقاتشو فراموش نمیکنم و نکردم ، بخشی از زندگی منه.
تفاوت نگاه
مطلب جدیدی که امروز خوندمش :
يكي از اساتيد دانشگاه خاطره جالبي را كه مربوط به سالها پيش بود نقل ميكرد:
"چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم، سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
دقيقا يادمه از دختر كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟
گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.
پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟
كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!
گفتم نميدونم كيو ميگي!
گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!
گفتم نميدونم منظورت كيه؟
گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
بازم نفهميدم منظورش كي بود!
اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني كه روي ويلچير ميشينه...
اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،
وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...
۱۳۹۲ خرداد ۲۱, سهشنبه
امیدوارم
یکی از دوستان وبلاگی پیام داده بود که حاضری وبلاگ مشترک راه بندازی؟
آره حاضرم، چون امیدوارم چون هنوز امیدوارم
الان که دارم می نویسم عارف به نفع روحانی کناره گیری کرده ، خاتمی و هاشمی و حتی مطهری حمایت قاطع خودشون رو از روحانی اعلام کردن.
جند دقیقه پیش رفقیم که چند ماهی میشد ازش خبر نداشتم زنگ زده بود و می پرسید میخوای چی کار کنی؟ میگفت تو شک و تردیده و با دوستای مشترکمون که صحبت میکرده یک سری قاطع میگفتن شرکت نمیکنن و یکسری تو شک و تردیدن.
من نمی خوام انقلاب دیگری تو کشورم به وجود بیاد، من نمی خوام دوباره یک دفعه و یک روزه همه چی عوض شه.
من تغییرات تدریجی رو بیشتر می پسندم ، حتی تغییرات مورچه وار رو.
اینو می دونم چه شرکت بکنم و چه شرکت نکنم فردای انتخابات از حضور پر شور مردم چه حماسه ها که نمی سازن با دستگاه های تبلیغاتیشون.
...
آره امیدوارم با اینکه نا امیدی خیلی آسونه و راحت تر
ولی من هنوز امیدوارم
آره حاضرم، چون امیدوارم چون هنوز امیدوارم
جند دقیقه پیش رفقیم که چند ماهی میشد ازش خبر نداشتم زنگ زده بود و می پرسید میخوای چی کار کنی؟ میگفت تو شک و تردیده و با دوستای مشترکمون که صحبت میکرده یک سری قاطع میگفتن شرکت نمیکنن و یکسری تو شک و تردیدن.
من نمی خوام انقلاب دیگری تو کشورم به وجود بیاد، من نمی خوام دوباره یک دفعه و یک روزه همه چی عوض شه.
من تغییرات تدریجی رو بیشتر می پسندم ، حتی تغییرات مورچه وار رو.
اینو می دونم چه شرکت بکنم و چه شرکت نکنم فردای انتخابات از حضور پر شور مردم چه حماسه ها که نمی سازن با دستگاه های تبلیغاتیشون.
...
آره امیدوارم با اینکه نا امیدی خیلی آسونه و راحت تر
ولی من هنوز امیدوارم
۱۳۹۲ فروردین ۲۸, چهارشنبه
دموکراسی یا دموقراضه
خیلی وقت میشه که درست حسابی نرسیدم به یه روز خوب
یه کم گرفتاری ها زیاد شده
احساس می کنم به یه تحول نیاز داشتم و دارم
تحولی که شک هامو ازم بگیره و تبدیل بشن به باور
گرفتاری هام البته جنس دیگری داشت
چند وقت دیگه مانده به یک نمایش
این کتابی که تازگی ها خوندم چقدر قشنگ میاد به این مناسبت
کتاب در مورد سرزمینی به اسم غربستان هست که پادشاه آن سرزمین وصیت میکنه بعد از مرگش حاکم برای اولین بار با رای مردم انتخاب بشه ، مدت زمامداری هر حاکم دو سال باشه و انتخاب های مردم هم فقط میتونه از بین 25 فرزند پادشاه باشه.
مردم دو سال دو سال تک تک بچه های پادشاه رو انتخاب میکنن به این امید که پادشاه جدید به فکر اونا باشه و جرم و جنایت و فساد کمتری نسبت به حاکم قبلی داشته باشه. 24 بچه پادشاه همه از طرف مردم به این امید انتخاب میشن در حالی که یکی از یکی عملکرد بدتری در این مقام نشان می دهد.
تا این که مردم ، که به نوعی از ستم و جرم و جنایت حاکمان قبلی خسته شده بودن تصمیم میگیرن کوچکترین فرزند پادشاه به اسم دموقراضه که از لحاظ عقلی و روانی و جسمی مشکلات متعددی داشت رو انتخاب کنن به این امید این فرد با این مشکلات ، کمتر به مردم ستم میکنه.
داستان در مورد شیوه زمامداری دموقراضه و تصمیماتش پیش میره که خیلی برای ما آشنا به نظر میرسه.
از اولین تصمیمات پادشاه فقط این رو بگم که کسایی که شبیه خودش بودن یعنی ناقص عقل و ... رو بر راس امور گمارد.
دموکراسی یا دموقراضه
نوشته سید مهدی شجاعی
لینک دانلود :
۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه
به همین سادگی
دستشو گرفته بودم
اوایل همه چی خوب بود و اونم می خندید
اما بعد از مدتی
تلاش می کرد دستشو از دستم بکشه
من محکتم تر می گرفتمش و اون سعی بیشتری برای رهایی از دست من میکرد
می تونستم دستشو برای همیشه تو دستم بگیرم
می تونستم
ولی دستش درد می گرفت
دوستش داشتم
برای همین دستشو رها کردم
به همین سادگی
بارون رحمت
خدایی کردی و بازم
نجاتم دادی از دردام
فقط شرمنده ام از تو
که حسم بوده من تنهام
یه وقتایی دلم خستست
همه درها به روم بستست
میام آروم تو آغوشت
با این قلبی که آشفتست
خدایا مثل من عاشق
تو این دنیا فراوونه
کمک کن تا نشم رسوا
تو این دنیای وارونه
ببار بارونه رحمت رو
همین امشب که داغونم
بذار باور کنم هستی
کنار تو من آرومم
بگیر دست منو این بار
که می دونم خطا کردم
من امشب از ته قلبم
تو رو یارب صدا کردم
یه دنیا آرزو دارم
که می دونم که می دونی
بازم امشب گرفتارم
رهایم کن تو میتونی
آهنگ و خواننده: محمد مبینی - ترانه: مهرنوش فرید پویا - تنظیم : پوریا احمدی
۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه
جادوی فکر بزرگ
تو این مدت با مترو بیشتر از قبل رفت و آمد میکنم. کتاب می خونم، آهنگ گوش میدم یا می خوابم. می خوام از کتابی که این روزامو داره می سازه بگم. کتابی که برای بار دوم که تو مترو می خوندمش فهمیدم باید همیشه کنار دستم باشه، همیشه.
این کتاب 13 فصلی یک جورایی راه و رسم بهتر شدن و پیشرفت کردن رو نشون میده، از قدرت ایمان به خود، از اثرات افکار بزرگ ، تفاوت های افراد موفق با افراد معمولی ونحوه برخورد این افراد با موقعیت های مختلف زندگی با مثال های واقعی از زندگی افراد.
کتاب با این جمله تموم میشه : انسان خردمند فرمانروای ذهن خویش است و انسان بی خرد بنده آن.
جادوی فکر بزرگ
نوشته دکتر دیوید شوارتز
ترجمه ژنا بخت آور
انتشارات مروارید
قدرت ماژیک فسفری یک بار دیگه برام ثابت شد. چون جادوی فکر بزرگ به یاد آوری همیشگی نیاز داره.
یادمه این جمله رو اون اوایل برام میل زد :
در حرکت است که افق های تازه پدیدار می شود
۱۳۹۱ دی ۲۹, جمعه
روز خوب
امروز 29 دی که دارم دوباره می نویسم، روز خوبی بود برام. یه روز خوب
خیلی وقت بود منتظر این روز بودم. دوباره شروع می کنم به نوشتن. در وبلاگی که آخرای سال 89 بود طرح ساختنش اومد تو ذهنم. توی رستوران هتلی نزدیکی تئاتر شهر نشسته بودم. روبروم نشسته بود با لبخند همیشگی مخصوص خودش. نمی دونم بحث به کجا کشید که فهمیدم وبلاگی داره و توش می نویسه. بیشتر فکر کنم تنهاییاشو اونجا می نویسه. برای همین بود که با وجود اصرارم آدرسشو نگفت.
اونجا بود که برای اولین بار طرح نوشتن تو فضای مجازی تو ذهنم جرقه زد. روزای اول نوروز 90 بود که با اولین پست مربوط به ایران باستان یه روز خوب شکل گرفت. با امید، امید به بهتر شدن، امید به یه روز خوب ، هم برای خودم و هم جایی که توش زندگی می کنم.
می خوام بازم بنویسم.
بعد از یک سال و سه ماه و شش روز، امروز صداش رو شنیدم. با اینکه تو صداش لبخند همیشگی نبود، ولی همین هم برام یه روز خوبو ساخت. روزی که خیلی منتظرش بودم.
اشتراک در:
پستها (Atom)