۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

رنگین کمان سبز خرداد





الان که دارم می نویسم دارم به حافظ گوش میدم با صدای داریوش :
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند/ چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد نماند
به این باور دارم.
خرداد هم اومد. با خاطره های خوب و بد خاص خودش.
یه چند وقتی هست خستم. از لحاظ جسمی ، فکری و بیشتر روحی. یه کم به دوری از بعضی کارهای روزانه و عادی نیاز دارم تا بتونم اوضاع رو بهتر کنم.
شاید امروز روز خاصی نیست. منظورم روزهای اومدن به دنیای جدید. این آدم ها هستن با که با بودنشون و چگونه بودنشون این روزها رو خاص میکنن.
بر میگردم.
خدایا:عقیده مرا ازدست " عقده ام"مصون بدار.
 
خدایا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن.
 
خدایا:رشدعقلی وعلمی، مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نسازد.
 
خدایا:مرا همواره آگاه وهوشیار دار تا پیش ازشناختن درست وکامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.
 
خدایا:جهل امیخته باخودخواهی و حسد مرا رایگان ابزار قتاله دشمن برای حمله به دوست نسازد.
 
خدایا:شهرت، منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکند.خدایا:مرا در ایمان  اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم.خدایا:به من « تقوای ستیز» بیاموز تا درانبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.خدایا:به من توفیق تلاش در شکست، صبر در نومیدی، رفتن، بی همراه؛ جهاد، بی سلاح؛ کار، بی پاداش؛ فداکاری درسکوت؛ دین،بی دنیا؛ مذهب، بی عوام؛ عظمت، بی نام؛ خدمت، بی نان؛ ایمان، بی ریا؛ خوبی، بی نمود؛ گستاخی، بی خامی؛ قناعت، بی غرور؛ عشق، بی هوس؛ تنهایی در انبوه جمعیت؛ و دوست داشتن، بی آنکه دوست بداند؛ روزی کن.  
این رنگین کمان سبز خرداد اثر اردشیر رستمی تقدیم به تمام اونهایی که بزرگترین سلاح ما یعنی امید و آگاهی رو دست کم میگیرن.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

نارنجی پوش


قشنگ بود. ساده بود. تفکر برانگیز. درباره خودمون ، اطرافمون، شهرمون. پیشنهاد می شود. شنبه و سه شنبه هم سینما ها نصف قیمتن. دیگه بهانه ای نیست. برای آشغال ریختن.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

فکر می کنی داستان این دختر بچه چیه؟


 قبل از این که ادامه نوشته رو بخونی، چند ثانیه دربارش فکر کن.

رضا دقتی عکاس این عکس – که تو سارایوو سال 1993 گرفته - میگه : "دیدم این دختر بچه تنها، تو اون فضای جنگی شهر با چهره ای معصومانه به دیوار تکیه داده ، یه چهارپایه کنارشه و روش چند تا عروسک گذاشته. خیلی کنجکاو شدم و از مترجمم خواستم ازش بپرسه داره چی کار می کنه. جواب داد : اینا عروسک هامه که دارم میفروشمشون. پرسیدم چرا. گفت : مادر بزرگم چهار روزه غذا نخورده، میخوام براش نون بخرم."

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

صف کتابفروشی


 

امروز رفتم کتابفروشی نشر چشمه. خیلی شلوغ بود و مردم استقبال خوبی کرده بودن. از کارکنان کتابفروشی که پرسیدم گفتن از 16 ام که فروش فوق العاده شروع شده همیشه همین جوری شلوغ بوده. کتاب های خود چشمه 20 درصد تخفیف داره و تا 25 ام ادامه داره. احمد رضا احمدی و سروش صحت هم امده بودن. شلوغی به حدی بود که با وجود دو صندوق صف قشنگی برای خریدن کتاب درست شده بود. زیباترین صفی بود که تا حالا تجربه کردم. شما نمی خواین به این صف بپیوندین؟


لیست پر فروش ترین های کتابفروشی چشمه:







+ نوشت

زندونی


کجایی چه تنهایی و بی کسی ، با من آشنا کرده حس غمو

ببین داغ دوری از آغوش تو ، به زانو در آورده احساسمو
همه فکر و ذکرم شدی و هنوز ، داره آب میشه دلم پای تو
ببین قفل لب های من واشده ، منو قصه گو کرده چشمای تو
خیالم رو از عمق دل واپسی ، تا رویای بوسیدنت می رم
سکوت شبو گریه پر میکنه ، شبایی که از خواب تو می پرم
نشد قسمتم باشی و پیش تو ، به لبخند هر روزت عادت کنم
منو محو چشمای مستت کنی ، تو رو مثل کعبه عبادت کنم
من این کنج زندون ماتم زده ، تو بیرون از اینجا تو رویای من
من این گوشه جای تو غم می خورم ، تو بیرون از این میله ها جای من
دارم تو هوای تو پر می زنم ، داری غصه هامو نفس می کشی
به یادت رها میشم از این قفس ، تو از غصه ی من قفس میکشی
از این شهر خاکستری دلخورم ، از این بغض پیچیده تو لحظه ها
تو این روزهای پر از بی کسی ، تو تنها تنها تو موندی برام
نباید چشامون از عشق تر بشه ، به خشکیه این شهر بر می خوره
هنوزم یکی تویه پس کوچه ها ، داره عاشقی ها رو سر می بره
 کاری از حسین زمان ، تنطیم و آهنگساز : علیرضا افکاری . شنیدن این آهنگ

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه

هر روز برایم روزی دیگرست


"هر روز برایم روزی دیگرست و من اگرچه گاهی خسته ام... اما زندگی برایم یعنی زمین خوردن، له شدن و دوباره بلند شدن و ایستادن در قاب پنجره و لمس تمام امیدی که در طلوع خورشید است... من با طلوع خورشید زنده می شوم و با نسیم خنک صبح آبی به دست و صورت روحم می زنم تا تحمل تمام نا بسامانی های آن روزم را داشته باشم. به امید روز های بهتر"


این نوشته رو یک دوست سال پیش برام میل زده بود. تو تنهاییام که موبایلم رو چک میکردم پیداش کردم. چند بار خوندمش. بلند بلند.