۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

شد یه سال


106 پست - دلتنگی - شادی - غم - خاطره - امید - آرزو - نگرانی و ...

الان فیلم  The Help (2011) رو دیدم. بر اساس یک رمان ساخته شده بود.
 
خیلی وقت بود فیلم های این تیپی ندیده بودم. کلی فکر ها و ایده های جدید  اومد تو ذهنم. یاد کارها و ایده هایی که تو ذهنم بوده ولی جرات و جسارت عملی کردن اونها رو نداشتم افتادم. یاد محدودیت های الکی و دست و پاگیری که بی مورد شده جزوی از فکر و زندگیم
یادمه همیشه وقتی تابستون تموم میشد، گرمی خورشید رو دیگه روی پوستم حس نمی کردم، درختا سبزیشونو از دست می دادن، روز ها کوتاهتر میشدن و پاییز میومد، دلم میگرفت.
 هوا سردتر می شد، آفتاب زودتر غروب میکرد و کم جونتر میشد، برگ درختا زرد می شدن و میریختن. ولی الان دیگه مثل قبل فکر نمی کنم.
 سبزی بهار ، زردی پاییز، گرمی تابستون و سردی زمستون. همه اینها با وجود همدیگه قشنگ هستن. حتی دلم برای سوز پاییز ، بارون ها و تگرگ هاش و خش خش برگهای زردش زیر پام و هوای ابریش تنگ شده.
الان نوبت سبزی بهاره. نوبت تغییراته، تغییراته به سمت بهتر شدن. نوبت فکر ها و ایده های جدیده. برنامه ریزی های جدید، بلند پروازی های جدید.

۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای


حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای

گفت یا آب است یا خاک است یا پروانه‌ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا باد است یا افسانه‌ای!
گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانه‌ای!
گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانه‌ای!

ابوسعید ابوالخیر

۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

قلاده هایی به نام پول


قلاده هایی که باعث میشه خیلی راحت رو در روی مردم خودمون قرار بگیریم، خیلی راحت چشممون رو رو به یک سری واقعیت ها ببندیم. این لیست دست اندرکاران فیلم قلاده های طلا است که به راحتی هر چه تمام تر حرکت اعتراضی مردمشون رو به خارجی ها نسبت میده و راحت تر از اون دروغ میگه.

کارگردان:ابوالقاسم طالبی
تهیه کننده: محمد خزاعی
بازیگران:
امین حیایی، محمدرضا شریفی نیا، حمیدرضا پگاه، علی رام نورایی، نیلوفر خوش خلق، چنگیز جلیلوند، حسین سحرخیز، اکبر سنگی، مهدی صبایی، کیانوش گرامی، بهادر زمانی، ونوس مجلسی، داریوش اسدزاده، پوراندخت مهیمن، اکبر پاکزاد، حامد بسیاری، عباس شوقی، مجید معافی، عاطفه منصوری، داود مقدادی، محسن امیری، حمیدرضا رسولی، طناز دهقان، علی اصغر طبسی، مجید رسولیان، سیاوش اکبری صفت، محمدرضا شکریان، ساینا بازرگان، مژگان ترانه، ستاره صفی خانی، مریم آرادیش، هلیا امامی، سعید علیپور، مهناز مرتضایی
فیلمنامه: ابوالقاسم طالبی
مدیران تولید: حسین هادیانفر و سید مسعود اطیابی
مدیر فیلمبرداری: امیر کریمی
طراح چهره پردازی: محمدرضا قومی
طراح صحنه: غفار رضایی
طراح لباس: سارا خالدی
مجری ساخت دکور: محمد معصومی
صدابردار همزمان: عباس رستگارپور
موسیقی: سرگئی کروتسنکو
برنامه ریز، دستیار اول کارگردان و مدیر جلوه های میدانی: عباس شوقی
مدیر جلوه های ویژه رایانه ای: بابک میر فرحناک
عکاس و تصویربردار پشت صحنه: کوروش پیرو
روابط عمومی: فرامرز روشنایی

۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

جاهای خالی



مهدی خزعلی بعد از آزادی :


از همه عزیزانی که در این هفتاد روز همراهی کردند صمیمانه سپاسگزارم. این روزها، بهترین روزهای عمرم بود، روزهایی بیاد ماندنی و شبهایی­­ خدایی، لذت مناجات های سلول با شکم خالی دست نیافتنی است، شاید سالها در حسرت دعای کمیل انفرادی بسر برم، خدا را برای همه لحظه هایش سپاس می گزارم. معنای نماز را آنجا می فهمیم و ایاک نعبد و ایاک نستعین را با تمام وجود زمزمه می کنیم.

اخبار تکمیلی از اینجا

۱۳۹۱ فروردین ۱, سه‌شنبه

خاطرات خوب



دیشب سالی که گذشت رو کمی مرور کردم.

-  تو این سال مهر ماه  یک نفر رو از دست دادم. مسن بود، ولی دلش از من جوون تر بود. این قدر ازش خاطره خوب دارم که هنوز باور نکردم رفته و دیگه نمی بینمش. همیشه خوش رو بود، می گفت و می خندید. سعی می کرد اطرافیانش رو خوشحال کنه. وقتایی که حس و حال خوبی نداشت یا دلش گرفته بود غایب بود، نمی خواست دیگران رو درگیر گرفتاریای خودش کنه. همیشه یه حکایتی، خاطره ای، شعر یا جکی برای تعریف کردن و بهتر کردن جو داشت. اهل جهان گردی بود. میگفت بیا بریم هند، خیلی جای دیدنی داره. دوست داشت بره تبت، حتی برای زندگی. تنها بود. تنهاییاشو مولانا و حافظ و دیگران پر کرده بودند. زندگی پر فراز و نشیبی داشت. وقتی موضوعی رو تعریف میکرد با تمام وجود دربارش صحبت میکرد. اهل پژوهش بود و منطق و فلسفه و شعر. یک دفعه از دستش دادم. می دونم الان حال و روز بهتری داره.
هنوز باور نکردم نبودنش رو، از بس خاطره خوب جا گذاشت.
- یاد sms  ای که قرار بود من رو برای نماز صبح پارسال شب عید بیدار کنه افتادم.
- دانلود دو آهنگ جدید با حال و هوای سال نو :
1- لباس نو ، خواننده و ملودی : محسن چاوشی ، ترانه: حسین صفا ، تنظیم : شهاب اکبری
2- بهار نزدیکه ، خواننده و تنظیم : سیروان خسروی  ، ترانه : امید جامع ، ملودی : کاوه

۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

نود و یک آرزو برای سال نود و یک!


دانلود pdf این نوشته

معتقدم مردمی که آرزو نداشته باشند، مردمی رنگ پریده ومحتضرند. مردمان بی آرزو، بی تپش وپوک مغزوپوک دل اند. همان مردمی که ریسمان تحرکشان را بخاطرچند روزچرک به اسم زندگی به دست جماعتی ازخدا بی خبرمی سپرند. مردمان بی آرزو، مردمانی بی فردایند. چه می گویم؟ مردمان بی آرزو مردمی  فرسوده وپیردرروز تولدشان اند وچشمشان را حجمی ازتابوت پرکرده است.
گرچه خود به این مهم نیزباوردارم که: تنگناهای امنیتیِ حاکم بریک جامعه، به مرور مردمان آن جامعه را به سمت تخیل ودوربینی های کورمی راند. ظهورعرفان های درهم پیچِ تاریخ سرزمین ما، مرهون جوّ خفقان وبی بها شدن حق که نه، بی بها شدن خون مردمان بوده است. مردم دراین فضا، بجای آنکه به واقعیت های جاری جامعه ی خویش بیندیشند، ازآنها گریزمی کنند و به دل آرزوهای کورپناه می برند. این مصیبت عظما، آنجا غمبارودلخراش است که بدانیم: آن کسانی که بیش ازسایرین براین آتش پردود پف می کرده اند وتنورش را می گداخته اند، کارگزاران دینی ای بوده اند که برای بهشت و جهنم خدا ازهمین امروزخط ونشان می کشیده اند. 
به همین دلیل، امروز درجوامع پلیسی وامنیتی ، چه درایران وچه درکره ی شمالی وچه افغانستان، ورود مردم به حوزه ی آرزوهای کور، بیش ازآنکه مرهون واقع بینی آنان باشد، محصول گریزازواقعیات رنج آوری است که به پروپای مردم پیچیده و روان آنان را می خراشد. کارکرد این آرزوها اگرهیچ نباشد الا فرارازرنج امروزوغلتیدن به فردایی که تهی ازرنج است، به صورت ظاهر خواستنی است. دربطن این گریزناگزیراما دامی به وسعت خود فریبی نهاده شده که: کارقیصربه قیصروکاردین به کلیسا واگذار. درست همان چارچوبی که قیصروکلیسا را درجای دلخواهشان می نشاند وچاقوی جراحی را به دستشان می دهد. موضوع تشریح؟ غارت مردم! باچه تمهیدی؟ آذین بستن جهل وفربه کردن جهل آن. برچه بستری؟ ترس! ترس ازچه؟ ازفردای نیامده. پس پیش به سوی ترسیم همین فردا درآرزوهایی که با واقعیتِ جاریِ جامعه هیچ نسبتی ندارند.
شاید پس ازخواندن آرزوهای من، به یک جمله، طومارآن افقی را که من برای سال نودویک سرزمینمان ایران ترسیم کرده ام درهم بپیچید وبگویید: باش تا صبح دولتت بدمد. من این طومارپیچی شما را تحمل می کنم، درعوض شما نیز به این افق ترسیمیِ من عنایت فرمایید. مخاطب من دراین نوشته، یک گوهرگمشده است. بگردید و آن را بیابید. این بگویم واز این مقدمه درگذرم که: مردمان بزرک را آرزوهایی است بزرگ. وآروزهای بزرگ، مردمانی بزرگ پدید می آورند.
آرزوهای ازیک تا نود من: آرزومی کنم سال نودویک شمسی، سال “خیزش”باشد.خیزشی نه آمیخته به عصبیت حنجره های فحاش ومعترض. ونه خیزشی که به خون و خون ریزی منجرشود. بل آرزو می کنم سال نودویک شمسی، سال خیزش “عقل” باشد. همان جواهری که متأسفانه دراین مُلک خاک می خورد. وما خود بهای واقعی اش را درسایه ی جهلی آذین یافته به حاشیه رانده ایم. شرمنده ام که بگویم: ما این روزها جهل می خوریم و جهل برمی آوریم.
منظورمن ازخیزش عقل نه به این معنی است که ما صبح یک روزکه ازخواب برمی خیزیم، ناگهان خود را به لباس عقل ملبس ببینیم. نه، مرادم از این خیزش، رسیدن مردم به این واقعیت وحقیقت مطلوبست که: عقل چیزخوبی است. همین! وبعد ازآنکه به این حقیقت دست یافتیم، حالا به دریافت و گسترش آن خیزبرداریم ودرطول سال نود ویک مقدمات این گرایش ملی را فراهم آوریم. مارا بیش ازنان، به همین عقل گرایی محتاج است. عقل که باشد، نان ازآسمان نیزفروخواهد بارید. عقل که نباشد، همان یک لقمه نان خانه ی ما به تاراج می رود وبه تلخی می گراید.
مرا دراین عقل گرایی، بیش ازآنکه مخاطب مسئولین کشورباشد، مردمان ایران است. مردمی که ترجیح می دهند نه همیشه، که هرازگاه به عقل فردی و جمعی خود مراجعه کنند. وبیش ازعقل، پایبند احساس خویش باشند. گرفتاری مردمانی که دراحساس متوقفند این است که صبح به یک نجوای عاطفی زنده باد فلان می گویند و شباهنگام به یک تشر، مرگ برهمان. خورش مردمی که با احساس آمیخت، طعم عقل زهرشان می شود. تا بپرسی چرا، دست به چوب می برند. چرا که این”چرا” دورازه ی ورود به عقل است و احساس گرایان مشتاق بسته بودنِ مدامِ این دروازه اند.  
ما را اگرعقل بود، عقلا را برمی گزیدیم. گرچه آنانی را که ازما وخویشان وهمفکران ما نباشند. راستی آیا دیدید رییس جمهوربا مجلس چه کرد؟ پای بردوسوی بام مجلس نهاد و برسرنمایندگان آنچنان بارید که مگرطنازان تاریخ به جمع آوریش حریف شوند. دیدید مجلسی که باید برج بلند عقلانیت یک ملت باشد، چه پخمه می نمود آن روز؟ مجلسِ آن روز، نماد عقل گریزی یک ملت بود. تجلی گزینشگری احساس، وطردِ عقل.
عقل که به خانه ی دل ما پای بگذارد، ازمدارس ما بجای روزمرگی، علم خواهد جوشید، وازدانشگاههای ما بجای تظاهربه عقل، فراورده های عقلانی سربرخواهند آورد، وازدستگاه قضایی ما بجای فریب وآلودن جمال عدل، انصاف وعدالت به جامعه نورمی افشاند، وحقوق مردم، خود را به زینت اجابت مزین خواهد فرمود، واززبان نمایندگان ما فهم جاری خواهد شد، وانگشت نشانه ی جامعه، فرداهای خوب را نشان ما خواهد داد.
مردمان عاقل بهنگام انتخاب، بجای جُبّه ی جهل، جادوی عقل را برخواهند کشید. انتخاب عقل، یعنی به کرسی نشاندن همه ی حاجت های بایسته. که دراین بایستگی، مفت خواری مردم و مسئولین، به یک چوب رانده می شود. وخطاکاری مردم و مسئولین، به یک قانون سپرده می گردد.
من با اطمینان می گویم: مردمان مفت خواروخطاکار، مسئولینی مفت خواروخطاکاررا برمی کشند، ومردمان  نیک خواه و درستکار، مسئولینی همانگونه. این یک جمله، انشای دانش آموزی بود درآن مقطعی که من معاون پرورشی یک مدرسه درجنوب شهربودم: مردمان دزد، به مسئولان دزد محتاجند ومردمان درستکار، به مسئولان درستکار.
مردمان که عاقل باشند، فضا برای جهالت و فریب تنگ می شود. پول نفت، درپس پستوهای فریب، دست به دست نمی شود. وداستان دانه درشتی و ریزدانگی، به تفسیرصریح قانون معنا می گیرد. مسئولان بی حضورمردم، سنگی برسنگی نمی نهند. وسنگی نیز ازبنای اعتماد مردم برنمی دارند.
مردمان عاقل، جامعه ای عاقل برمی آورند. جامعه ای که بخت واقبال خود را به حجاب و بی حجابی بانوان بند نمی کند. وشورجوانی را به اسم گناه ازجوانان جامعه دریغ نمی کند. وبقای خود را در نابودی وانزوای سایرنحله های فکری واجتماعی نمی بیند. درکنارسفره ای اگرکه عقل باشد، نان سنگگ، طعمی از طعام بهشت می گیرد، واگر نباشد، انباشت نادرترین خوردنیهای زمینی درآن سفره، تلخ وگس می نماید.
حاکمان درستکاریک جامعه، به عقل مردمان بها می دهند و حاکمان نابکار، به جهلشان. حاکمان درستکار، ازعقل نردبانی برای برآمدن وبرشدن می سازند، وحاکمان نابکار، ازجهل دخمه ای برای غارت و انجماد. باجولان عقل، مردم را می توان به درخشیدن فراخواند و با جولان جهل به فروکشیدن. حتی با جولان جهل می شود مردمانی را به تقاص پاره شدن یک عکس امام ازخانه ها بدرآورد و به خیابانها ریخت وازدهانشان مرگ براین وزنده باد فلان برآورد، وفردای همان روزبا ریختن خون عده ای معترض، درخانه ها نگاهشان داشت و”خون شان پای خودشان” را درمحفظه ی منطق و فهمشان جای داد.
مردمان جاهل، با یک بلندگوی مرکزی به چپ وراست می خزند. با صدای همان بلندگوی مرکزی، می نشینند و برمی خیزند. می خندند وگریه می کنند. فحش می دهند و به یک اشاره دست به چوب وچماق می برند. می زنند و می کشند. وبا تعجب، دستهایی را می بینند که به جیبشان فرومی رود اما درهمه ی این احوال یک”چرا” نمی پرسند. چرا؟ به این دلیل که چراهایشان پیش ازاین پاسخ داده شده: کمال شما دراطاعت محض است. بی چون وچرا. خدا اینگونه می خواهد. مگربهشت نمی خواهید؟
اگر به عقل جمعی یک جامعه بها داده شود، بی ریشگانِ جهل پرور، به مدارج عالی ورود نمی کنند، بعکس جامعه ای که جهل اگردراو بجنبد، بی ریشگان زیرک جهل پرور، خدا را نیزخرج مطامع خود می کنند. خروجی یک جامعه ی عقل گرا، نخبگی و فرزانگی و رشد و تکاپو و تولید است و خروجی یک جامعه ی جهل گرا، پخش دعای کمیل از پنج شبکه ی تلویزیونی و چندین شبکه ی رادیویی همزمان. والبته، درهمان حین پخش دعای کمیل های همزمان، دیلم به زیرخانه ی دانشمندان وعلمای معترض بردن.
یک جامعه ی عقل گرا، به رشد مردمان با رواج رسانه های فهیمانه ی جمعی بها می دهد، ویک جامعه ی جهل گرا، تا می تواند راه را بر رواج عقل وفهم می بندد. ظهورسانسوردریک جامعه ی جهل گرا، عین هوشمندی تلقی می شود و دریک جامعه ی عقل گرا: فاجعه! بله، این است تفاوت عقل وجهل. یکی هوشمندی را درسانسورمی بیند ودیگری فاجعه را درآن!
یک جامعه ی عقل گرا ازبیان خطاهای خویش شرم نمی کند وبا پوزشخواهی ازمردم، راه را بررواج هرچه بیشترخطا می بندد. یک جامعه ی جهل گرا اما، به ضرب شعارهای پوک برنکبت های خود سرپوش می نهد. می پرسی چرا زندان؟ چرا دادگاههای غیرعلنی واحکام ازپیش مشخص؟ چرا بیکاری؟ چرا اعتیاد؟ چرا بی تربیتی گسترده؟ چرا دزدی؟ چرا مصرف؟ چرا دروغ؟ چرا تزویر؟ چرا بی ادبی و لودگی؟ چرا بی کیاستی وبی تدبیری؟ می گوید: انرژی هسته ای. می گوید: ماهواره ی امید. می گوید: سلول های بنیادین. می گوید: آمار. کدام آمار؟ همان که خود ما اعلامش می کنیم.
می پرسیم: چه شد انرژی هسته ای؟ چه شد تولید برق ازنیروگاه هسته ای بوشهر؟ می گوید: به تولید برقش چکارداری؟ به چهاربرابرپولی که بابت این نیروگاهِ ازرده خارج داده ایم چکارداری؟ به این که با مدیریت همان روس های زیرک، به جان سیستم های نیروگاه ویروس افتاده و ازکارشان انداخته چکاردارید؟ به این کارداشته باشید که ما مقابل چشم ابرقدرتهایی که نمی خواستند ما به دانش هسته ای دست پیدا کنیم و پیدا کردیم بیندیشید. خوب اندیشیدیم. بعدش چه؟ بعدش دیگر به خود ما مربوط است. واینجا همان جایی است که جهل تاب پاسخگویی ندارد و دست به چوب می برد. که جهل اخیراً به شوکروماشین آب پاش نیز مجهزشده است. برای مقابله با که؟ با کسانی که تنها می پرسند: چرا؟ وجهل، می زند و می کشد وزندانی می کند که: نپرس!
رواج جهل، مردمانی مصرف کننده و تنبل و تن پرور وخوشگذران و اهل بخوروبنوش و دروغگو و اهل رشوه وزد وبند تربیت می کند. چرا که مردم به بالادستی هایی که همینگونه اند نگاه می کنند. این مردم، به هیچ نظمی منظم نمی شوند وبه هیچ قاعده ای تن نمی سپرند. مردمی که با خسارت زدن به اخلاق جامعه، از بالادستی ها انتقام می گیرند.
رواج جهل “خاوریِ” بانک ملی را جلوی چشم وزارت اطلاعات زیرک ما واز همین فرودگاه امام خمینی خودمان فراری می دهد تا بخش وسیعی ازپرسش ها درباره ی آن دزدی کلان بی پاسخ بماند. رواج عقل اما زمینه را برای دزدی های ریزودرشت می بندد. وزمینه را برای رواج درستی مهیا می کند. اگر گفتید چگونه؟ با بکارگرفتن پاکانِ عاقل. وحال آنکه جاهلان ناپاک، با بکارگرفتن هم طیفان خود، وهمزمان با شعارهایی که از پاکی برزبان می آورند، راه را برغارت خود وهمان هم طیفان خود می گشایند. کارکرد آن شعارهای تمام نشدنی، پروارکردن جهل مردمان است وبس. وگرنه، درنظام فکری و ایمانی ما کدام شعاردهنده است که پیش از دیگران مخاطب اصلی همان شعارها نباشد؟ چه تعداد امام جمعه را می شناسیم که پیش از آغاز سخن نگفته باشند: خودم را وشما را به تقوای الهی دعوت می کنم؟
بخشی ازمردم ما رُک بگویم اگر بی تربیت ودزد و رشوه گرا و ابن الوقت و اهل زد وبندند، تربیت شده ی بالادستی هایند. برای این جماعت ازمردم، حضورآن بالادستی ها برسرمسندها، مثل اکسیژن ضروری است. این دو، ازهم تغذیه می کنند. واین، همان جریان جهل درزیروبالای جامعه ای است که بردیوارمدارس خود می نویسد: “دانش، ستون روح است- امام باقر(ع)”
اگردراین جامعه، سخن عقل شنوده نمی شود، ومردم سربکارخود دارند و دزدان سربکارخود، رازش همان ارتزاق دوجانبه ای است که رواج جهل سخت بدان محتاج است. من آرزو می کنم سال نود ویک، سال رواج عقل باشد. می دانم این آرزو، به این سادگی ها محقق نمی شود. چرا که زدودن جهلی که اسلحه به کمربسته و برعرض وطول مناسبات مالی ما اشراف دارد، جز به نفس تنگی او نمی انجامد. این نفس تنگی همان است که دربرابرتحقق این آرزو سخت مقاومت خواهد کرد و با رواج هرچه بیشترجهل، راه گشایش خود را هموارتر خواهد ساخت.
دیروزبه کامله مردی برخوردم که زباله ی مغازه اش را به جوی آب می ریخت. به او گفتم: آقای محترم، شما بظاهرخود را ازشراین زباله رها می کنید اما کمی پایین تر، مغازه داردیگری را گرفتارآن می کنید. سخن من نه تنها دراواثرنکرد، بلکه اخم او را درهم بُرد و فحشی نثارباعث وبانی فلان معضلی فرمود که هیچ ربطی به زباله و جوی آب نداشت. کارنادرست این کامله مرد، تا کاری که رییس جمهوربا مجلس کرد و پخمگی جمع کثیری ازنمایندگان را برای هزارمین باربه نمایش گذارد، ازیک جنس است. همان رواج جهل. با این مردم و با این مسند نشینان، انتظار تحول درزیروبالای جامعه، یک آرزوی کورِ بی پشتوانه است. تنها راه مقابله با این جهلِ خیمه خوابانده، رواج عقل وجانبداری ازعقلانیت است. چرا؟ چون معضل جامعه ی ما بیش ازآنکه به نبود پول وسرمایه وواردات بی سرانجام ازچین وفرش شدن درزیرپای روسیه ودشمنی های تمام نشدنی آمریکا و اسراییل مربوط باشد، به فربگی جهل درمیان ما مربوط است. روفتن این جهل دامن گسترده، جز با راه گشودن برعقل وعقلانیت ممکن نیست. واین، به یک عزم ملی محتاج است. عزم ملی نیز به یک حرکت ناگهانی وهمگانی موکول نیست. می شود از هرگوشه ی این سرزمین ستمدیده شروع کرد و نهایتاً به یکدستی ملی انجامید.
آرزو می کنم درسال نود ویک، مسند نشینان ما، هرکه هستند، به این بیاندیشند که : با هرکاری که کرده اند و با هرچه که ازمردم برداشته اند وباهرچه که برجامعه افزوده اند، رفتنی اند. وبدانند: آنکه ماندنی است، درستکاری برآمده از فهم است. واین ماندگاری ممکن نیست مگر با رواج عقل. عقلی که درست درلحظه ی تحویل سال، به این می اندیشد که: جماعتی از مردان و زنان ما بی دلیل درزندان اند. زندانی که حقدها و حسدها و خودبزرگ بینی ها ومنفعت طلبی های ما برآورده و خداوکیلی هیچ ربطی به تیزهوشی ما و بصیرت ما و خدا باوری ما ندارد.
آرزو می کنم سال نود ویک، سال رهایی و آزادی باشد. رهایی از قید وبندهای بی دلیل دینی، وآزادی عاقلانه ای که دراو همه حتی لامذهبان ایران احساس امنیت کنند وبه شوق آبادانی سرمین شان ازهرکجا به سمت سازندگی ایران عزیز شتاب فرمایند.
آرزومی کنم سال نود ویک، سال فروکشیدن نگرانی های جهانیِ ما باشد. این که نکند آمریکایی ها و اسراییلی ها ودیگرماجراجویان جهانی دست به دست هم بدهند و به بهانه هایی که ما برای آنان آراسته ایم، برسرما بلا ببارند. من می گویم: نیروگاهی که آن همه پول ازما به جیب روسها ریخته واکنون توان روشن کردن یک لامپ را هم ندارد، شاید به این درد بخورد که اسرائیلی ها را برسرشوق آورد تا یک بمبی برسرش بیفکنند. این بمب دوفایده دارد. هم ما را از شرّاین نیروگاه فشل وروی دست مانده رها می کند و هم اسرائیل را باردیگردرسیبل دشمنی ما قرارمی دهد. مگرهمین اسراییلی ها چند تا بمب برسرتأسیسات هسته ای صدام نریختند و خیال او را با همین دوفایده راحت نکردند؟
آرزومی کنم سال نود ویک، سال همدلی همه ی ایرانیان باشد. وداستان خودی و ناخودی ازمیان برچیده شود. جوری که ما با نگاه به صورت هم، به هم لبخند بزنیم. نه این که ازهم روبگردانیم. آرزو می کنم سال نود ویک، سال آشتی ملی باشد. ای خدا ما آیا لیاقت آشتی نداریم؟ با این همه توصیه هایی که تو برای آشتی رو به ما فرموده ای؟
آرزومی کنم سال نود ویک، سال شرح صدرعلما ومراجع دینی ما باشد. وآنان، درتفکیک فکری مردم، ازخود خدا کمی عقب بنشینند و مثل خود خدا مردم را “عیال الله ” بدانند وغم مردم را بخورند. آیا می شود درسال نود ویک بشنویم: مرجعی ازمراجع ما، ازسنیان وکلیمیان ومسیحیان وزردشتیان ودرویشان وبهاییان وکمونیست های کشورمان بخاطرآسیب های این سالهای پس ازانقلاب پوزش خواهی کند وبه آنان بگوید: به پیروبه پیغمبر این تنگناهایی که ما بر شما فروباریدیم هیچ ربطی به اسلام و مسلمانی نداشته وندارد؟
آرزومی کنم سال نود ویک، سال اقبال ایرانیان درمجامع داخلی وجهانی باشد. سالی که نام ایران وایرانی احترام دیگران را برانگیزد و برخلاف این سالها تا هرکجا نام تندی و تنش و جاسوسی و ترور به میان می آید، نام ایران و ایرانی متبادر نگردد.
آرزومی کنم سال نود ویک، سال لبخند و شادمانی باشد.سالی که لباس شخصی های ما بجای چوب چماق و باتوم برقی به هموطنان خود گل محمدی هدیه بدهند و دستگاه قضایی ما بالاخره داستان کوی دانشگاه را یکسره کند و یقه ی خاطیان را بگیرد و به مردم بگوید: این خاطیان. اگر می توانید ببخشاییدشان.
آرزومی کنم درلحظه های تحویل سال، زندانیان سیاسی ما درکنارخانواده های خویش باشند. با نامه ای که رسماً ازآنان دلجویی شده. به خداوندی خدا “بصیرت” این است.
آرزوی نود ویکمین من: این که “دوستان” وزارت اطلاعات وسپاه، وسایل کاری ما زندانیان سیاسی را که ازسالها پیش برداشته وبرده اند، به ما بازبگردانند.بخداوندی خدا برداشتن وپس ندادن این وسایل طبق قانون و شرع “حرام” وجرم است وما نمی خواهیم دست دوستان ما به حرام آلوده باشد.
محمد نوری زاد  
بیست وششم اسفندماه سال نود

۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

بهار پس از زمستون


بهار پس از زمستون یعنی هیچ زمستونی پایدار نیست.
تو این پست می خوام سال جدید رو تبریک بگم  
به دوست . به دوستان وبلاگیم : مرغ سحر ، وقت رهایی ، فانوس دریایی ، سرگذشتیم ، آوای وطن ، آسمان سبز ،انسان+انسانیت ، وطن سبز  ، مرجع مظلوم  . به خوانندگان این وبلاگ
و  به :
ضیاء الدین نبوی ، داود سلیمانی ، مجید توکلی ، مجید دری ، میترا عالی ، بهاره هدایت ، میلاد اسدی ، احسان عبده تبریزی ، مهدیه گلرو ، کوهیار گودرزی ، عبدالله مومنی ، قاسم شعله‌سعدی ، سمیه توحیدلو ، آرش صادقی ، رسول بداقی ، علی‌رضا عاشوری ، پیمان عارف ، فریبرز رئیس‌دانا ، مهدی تاجیک ، عبدالرضا قنبری ، نوید خانجانی ، مسعود سپهر ، محمد یوسفی ، سعید نورمحمدی ، سلمان سیما ، حسین رونقی ، علیرضا فیروزی ، سورنا هاشمی ، محمدحسین دربیدی ،جعفر پناهی ، محمد نوری‌زاد ، آریا آرام‌نژاد ، حسین زمان ، مهناز محمدی ، هیلا صدیقی ، محمد رسول اف ، رامین پرچمی ، نرگس محمدی ، بهزاد نبوی ،محمد سیف زاده ، فیض‌الله عرب‌سرخی ، عبدالفتاح سلطانی ، محسن امین‌زاده ، شیوا نظر آهاری ، مصطفی تاج‌زاده ، محمدرضا جلایی‌پور ، ابوالفضل قدیانی ، محسن آرمین ، مسعود باستانی ، عیسی سحرخیز ، بهمن احمدی امویی ، احمد زیدآبادی ، عمادالدین باقی ، نازنین خسروانی ، نسرین ستوده ، کریم ارغنده‌پور ، ژیلا بنی‌یعقوب ، مهسا امرآبادی ، مسعود لواسانی ، هنگامه شهیدی ، اکبر امینی ، زهرا بهرامی ، حمزه کرمی ، احسان خرسندی ، مهدی خزعلی ، داوود بهمن آبادی ، مهدی کروبی ، میرحسین موسوی ، زهرا رهنورد ، محسن میردامادی و .......... .
به امید روز های خوب و خوب تر 

۱۳۹۰ اسفند ۲۰, شنبه

۱۳۹۰ اسفند ۱۹, جمعه

سلام به صلح


نفرین به جنگ ، نفرین به ظلم


دنیا که دنیا نیست ، زندونه
سلام به صلح ، سلام به عشق
بی عشق از دنیا ، چی می مونه

 "سلام به صلح" اثر محسن چاوشی

۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه

یه روز خوب میاد


دانلود متن کامل نامه 26 محمد نوری زاد با فرمت pdf

یک:زمان وزمانه     …  
دو:کجایی آزادی...                                                                                     !
سه:تنهایی خوف انگیز ...
چهار:دربارهٔ خاتمی وکاری که کرد...
پنج:داستان حسادت‌های ریشه دار...
شش:شیر یا خط!...
هفت:باجناقی با کفش‌های کتانی...
هشت:یه روزخوب میاد!
ای خدا، روزی درهمین نزدیکی‌ها، مردمان ما نخواهند ترسید. نویسندگان وهنرمندان ما نخواهند ترسید. نمایندگان ما نخواهند ترسید. و بجای همهٔ آنانی که نخواهند ترسید، دزدان درهرلباس، چه سپاهی وچه اطلاعاتی، چه روحانی و چه غیرروحانی خواهند ترسید.
روزی در همین نزدیکی‌ها، مجلس، ازشأن سرنگونِ فعلی‌اش، به شأن «عصارگی فضائل مردم» باز خواهد رفت. و نمایندگان، بجای ترس و جهل، فهم را برخواهند کشید.
روزی در همین نزدیکی‌ها نمایندگان نترس ما، ویژه خواران و سپاهیان قاچاقچی را، وهیولا‌ها ونامحرمان اطلاعاتی را شناسایی خواهند کرد، وپس از سپردن آنان به دست یداللهی قانون، دستگاههای مخوف پس پردهٔ آنان را متلاشی خواهند کرد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها،‌ ای خدا، بانوان بی‌حجاب و فهیم ما، شانه به شانهٔ بانوان فهیم و با حجاب ما، به مجلس ملی ما راه خواهند یافت. و برای همیشه، نکبت اجبار را ازساحت دین به نمایش خواهند گذارد. چه می‌گویم؟ روزی در همین نزدیکی‌ها، ازهمان تریبون مجلس، کمونیست‌های خوب سرزمینمان ایران، برای احقاق حقوق همه، بویژه برای حقوق خدا باوران گریبان خواهند درید.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، تنِ اطلاعاتی‌ها وتن پاسداران خاطی ما، ازافشای خطا‌هایشان خواهد لرزید. چراکه نمایندگان راستین ما، به هزارتوی آنان اشراف خواهند ورزید و با افشای هرخطا، باعث و بانی‌اش را به چوب قانون خواهند سپرد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها،‌ ای خدا، دزدان در هر لباس، چه خودی چه ناخودی، از ترس نمایندگان شجاع ما به هزار سوراخ خواهند خزید. و دست کاوشگرقانون، با اقتدار آنان را از سوراخ‌های اختفا بیرون خواهد کشید. این شعارنکبت بار «به دزدی‌های من و دوستانم کاری نداشته باش تا به دزدی‌های تو و دوستانت کاری نداشته باشم» خاک خواهد خورد و بجای آن شعار «من دوست و دوستدارتوأم تا جایی که خطا نکنی. که اگر خطا کردی همین منی که دوست توأم با بند بند قانون در برابرت خواهم ایستاد. تو نیز اینچنین باش با من» برپیشانی مجلس و احزاب ما خواهد نشست.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، هرگز، فرد بی‌مایه و بی‌تجربه‌ای از صدفرسنگی مسندهای دستگاه قضا عبور نخواهد کرد. تا از ترس افشای پروندهٔ برادرانش، به دزدان پرونده ساز کرنش کند. روزی که دستگاه قضا، با علم وانصاف وعدالت وآزادی آشتی خواهد کرد. و پوسیدگان و رابطه بازان از زیر و بالای مسندهای آن بیرون رانده خواهند شد.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، جوانان ما، جوانی خواهند کرد. و جام نشاط را، و آزادی و امنیت را، با تمام گوارایی‌اش سرخواهند کشید. روزی که جوانان ما ما را خوهند بخشود. وبا ما آن نخواهند کرد که ما با آنان کردیم.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، روحانیان عتیقه و دخالت گر و آسیب زای ما به انزوا فرو خواهند شد، و روحانیان پاک نهاد ما بر منبرهای درایت خواهند نشست و قفل سخن را خواهند شکست. روزی که روحانیان آزادهٔ ما، برای زخم دل نسل‌های آزردهٔ ما خواهند گریست. و پیش پای آسیب دیدگان ما به زانو در خواهند نشست و طلب بخشایش خواهند کرد. و ما برای روحانیتی که در این ملک به خاک افتاده و از گردونهٔ اعتبار دورمانده، راه خواهیم گشود. روزی که دین، از دست دخالت‌های کودنانهٔ ما و از دست بی‌کفایتی‌های مکرر ما نفس راحت خواهد کشید و در جایگاه بایسته‌اش جلوس خواهد کرد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، علم، به محافل علمی ما راه خواهد یافت. و دانشگاههای ما با علم و تحقیق و تجربه خواهند آمیخت. روزی که جوانان تیزهوش ما آبروی ازدست رفتهٔ علمی ما را نه دریکی دوشاخهٔ نمایشی، بل در تمامی رشته‌ها و شاخه‌ها باز خواهند آورد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، سفرکردگان و قهرکردگان و نخبگان به میهنشان ایران بازخواهند گشت و ریسمان بازسازی این سرزمین زخمی را به دست خواهند گرفت.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، میلیارد‌ها پول بی‌زبان مردم را به اسم یارانه، به جای اینکه خرج حق السکوت ندانم کاری‌های خود کنیم و مفت ازکفَش بدهیم، در مسیراحیای زیر ساخت‌های اقتصادی کشور سرمایه گذاری خواهیم کرد و نرم نرم نکبت بیکاری را از سروروی جامعه خواهیم روفت.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، راه را بررواج اعتیاد خواهیم بست وبه صورت آنانی که درهرلباس از ترانزیت مواد مخدر میلیارد‌ها دلار به جیب زده‌اند تف خواهیم کرد.
روزی در همین نزدیکی‌ها، ارادتمندانه به خانواده‌های شهدا و جانبازانی که همچنان درکنارآسیب‌ها وآسیب زایان ایستاده‌اند، نشانی کسانی را خواهیم داد که جفاکارانه از شهید و جانباز برای خود فرصت‌ها پدید آورده‌اند و کار و کسب‌ها آراسته‌اند و به خواسته‌های این مردم آرزو به دل خیانت کرده‌اند وخندیده‌اند.
روزی درهمین نزدیکی‌ها، بسیجیان ما باورخواهند کرد تعریف بسیج وبسیجی، درخدمت به مردم خلاصه می‌شود ونه نگاهبانی از منافع دیگرانی که حسابهای پنهان دارند و نگاه کاوشگرمردم برای آنان مزاحمت است. روزی که بسیجیان ما خواهند دانست چه کلاه گشادی به سرشان رفته است. روزی که آنان چوب و چماق را دور خواهند انداخت و درکنار مردم خواهند ایستاد و به صف آنان خواهند پیوست.
این‌ها که گفته آمد، ‌ای خدا، رؤیا نیست. آرزوهای ناشدنی نیست. آرمان‌های بدیهی و دم دستی مردمی تحقیرشده وغارت شده است. که به چشم خود درهمین ترکیهٔ مجاور، سالهاست همین‌ها رواج یافته و شوق آفرین می‌بینند وافسوس می‌خورند.‌ای خدا می‌بینی کارما ایرانیان به کجا فروشده؟ که حسرت این روزهای ترکیه ما رابگدازد؟!
نه، روزی خواهد آمد که ما قدرهم را خواهیم دانست وازاشکهای هم برای عاطفه‌های خراش خورده استمداد خواهیم گرفت. روزی که ما قامت برخواهیم افراشت. روزی که شادخواهیم بود و به روی هم وبه روی زندگی غش غش خنده خواهیم زد. روزی که زندگی خواهیم کرد. روزی که خدا را درکنار خود شانه به شانه خواهیم دید. روزی که خندهٔ خدا را خواهیم شنید. روزی که اشک شوق مجال گفتگوازما خواهد ستاند. روزی که زمین به پاهای محکم ما غرور خواهد ورزید. به امید آن روزهای نچندان دور. نگران نباشید: «یه روزخوب میاد…..»
محمد نوری زاد
نوزدهم اسفند ماه سال نود

۱۳۹۰ اسفند ۱۲, جمعه

روش های جدید


یه پوستر تبلیغاتی تو سطح شهر تهران :


"رادیو فردا : اگر درصد مشارکت بالای 50 درصد نباشد آمریکا حتما به ایران حمله میکند"

۱۳۹۰ اسفند ۱۱, پنجشنبه

صدقات خود را در سطل زباله بریزید


وبگردی میکردم که این عکس رو دیدم با این نوشته :

صدقات خود را در سطل زباله بریزید زودتر به دست نیازمندان میرسد تا در صندوق صدقات.

یاد این عکس ها افتادم.