۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

به همین سادگی

دستشو گرفته بودم
اوایل همه چی خوب بود و اونم می خندید
اما بعد از مدتی
تلاش می کرد دستشو از دستم بکشه
من محکتم تر می گرفتمش و اون سعی بیشتری برای رهایی از دست من میکرد
می تونستم دستشو برای همیشه تو دستم بگیرم
می تونستم 
ولی دستش درد می گرفت 
 دوستش داشتم
برای همین دستشو  رها کردم
به همین سادگی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر