امروز 29 دی که دارم دوباره می نویسم، روز خوبی بود برام. یه روز خوب
خیلی وقت بود منتظر این روز بودم. دوباره شروع می کنم به نوشتن. در وبلاگی که آخرای سال 89 بود طرح ساختنش اومد تو ذهنم. توی رستوران هتلی نزدیکی تئاتر شهر نشسته بودم. روبروم نشسته بود با لبخند همیشگی مخصوص خودش. نمی دونم بحث به کجا کشید که فهمیدم وبلاگی داره و توش می نویسه. بیشتر فکر کنم تنهاییاشو اونجا می نویسه. برای همین بود که با وجود اصرارم آدرسشو نگفت.
اونجا بود که برای اولین بار طرح نوشتن تو فضای مجازی تو ذهنم جرقه زد. روزای اول نوروز 90 بود که با اولین پست مربوط به ایران باستان یه روز خوب شکل گرفت. با امید، امید به بهتر شدن، امید به یه روز خوب ، هم برای خودم و هم جایی که توش زندگی می کنم.
می خوام بازم بنویسم.
بعد از یک سال و سه ماه و شش روز، امروز صداش رو شنیدم. با اینکه تو صداش لبخند همیشگی نبود، ولی همین هم برام یه روز خوبو ساخت. روزی که خیلی منتظرش بودم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر