۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

استقلال


نمی خواستم تو این وبلاگ زیاد از خود خودم بگم. ولی باید حرفمو یا احساسمو یه کمی یه جوری یه جایی می نوشتم یا میگفتم.

الان احساس یه آدم منجمد رو دارم ، یه آدم فریز شده . یه کسی که تا چند دقیقه همه چی دور سرش میگرده یا خودش داره دور همه چی میچرخه.  قبلا یه تعریف دیگه ای داشتم از استقلال ،مستقل بودن. استقلال مالی ،استقلال شغلی ،استقلال فکری  و هر نوع دیگه ای از استقلال. به استقلال زیاد یا نهایت استقلال زیاد فکر نکرده بودم.
تا حالا این طور فکر میکردم که  همیشه زیاد از حد بودن هرچیز میتونه مشکل زا باشه یا مسئله زا. زیاد از حد بودن اعتماد به نفس ،زیاد از حد بودن وابسته بودن به هر چیزی ،زیاد از حد بودن پر کاری، پرخوری ،کم کاری ،کم خوری،زیاد از حد بودن خنده ، گریه ،غم ،شادی،و.... . ولی زیاد به اسقلال و نهایت استقلال فکر نکرده بودم.
همیشه این طور فکر میکردم این مستقل بودن خوبه و لازم ،با اینکه خودم اول راهش هستم ،ولی درباره نهایت مستقل بودن هیچ حسی نداشتم.
به نظرم موردی استقلال داشتن اون هم در حد نسبتا  زیاد شاید زیاد بد نباشه ولی یکم درباره داشتن نهایت استقلال تو همه زمینه ها که اسمشو میذارم استقلال  ترسناک شک دارم. این طور فکر میکنم فردی که این خصوصیت رو داره ترسناک میشه  چون میتونه هر لحظه از هر چیز یا هر کسی دل بکنه  و راهه خودش رو بره.
نمیدونم تا چه حد دارم درست فکر میکنم و منطقی ولی هنوز تو حالت منجمد و یخ زده هستم و تا یخم آب نشه ...............

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر