۱۳۹۰ تیر ۴, شنبه

صدایی که انگار لبخند هم داشت


میخوام از یه صدا بگم. صدایی که یک ماهی میشه از شنیدنش. از شناختن صاحبش.

اما دیگه صاحب صدا نیست.
دیگه نیست با صدای آرامبخشش بهمون امید بده. با صداش از صبر بگه. از درست شدن اوضاع بگه.
با صدای تسکین دهندش از تمام خوبی های این دنیا بگه.
صدایی که تو اوج مشکلات و سختی ها بازم دعوت به آرامش میکرد و لبخند میزد. لبخند میزد به بد رفتاری ها
به کج فهمی ها. انگار این صدا لبخند هم داشت.
درسته که دیگه صاحب صدا نیست ولی این صدا همیشه میمونه.
شما می تونید از اینجا این صدا رو دانلود کنید و نظر بدید درباره این صدا و صاحبش هاله سحابی.


۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

روزی درهمین نزدیکی ها (محمد نوری زاد)


روزگار، که بی تابانه چشم به راه فوران خصلت های ناب انسانی ماست، درست درهمین نزدیکی ها  پای  می کوبد. درآن روز، که دورنیز نیست، ما، قدر همدیگر را خواهیم دانست. به روی هم لبخند خواهیم گشود. به آبروی تک تک هم،  و به آبروی کشورمان بها خواهیم داد. از جوانان و نسل های آسیب دیده ی خویش پوزش خواهیم خواست. و آنان، بزرگوارانه ما را خواهند بخشود.

فردا، که زیاد دور نیست، مردان و زنان رنجیده و قهرکرده و رفته ی ما، به سرزمین مان بازخواهند گشت. و ما، درمعابرشهر، به یمن ورودشان پایکوبی خواهیم کرد. به شوق تماشای روی گل شان، طاق نصرت خواهیم بست. و دسته گل هایی از غرور، به گردنشان خواهیم انداخت. و التماسشان خواهیم کرد که اگر می توانند، ما را ببخشایند، واگر آتشفشان نفرتشان  راهی به بخشایش ندارد، برای فرو نشاندن آن، به صورت ما سیلی بزنند، و به  صورت های سیلی خورده ی ما آب دهان بیاندازند. شعله های سرکش نفرتشان که فرو نشست، برفرش قرمز دل های ما پای بگذارند، و مام بی تاب وطن خویش را درآغوش کشند.
در فردایی که زیاد دور نیست، کمونیست های سرزمینمان، کرسی تدریس خواهند داشت. باهم، دربهترین نقطه ی تهران، برای سنی های سرزمین مان،  مسجد خواهیم ساخت. رو سری های اجباری را از سر بانوان مان برخواهیم داشت. به حجاب بانوان باحجابمان  ، بیش ازپیش احترام خواهیم گذارد. واز مردان و بانوان مسلمان و مسیحی و کلیمی و زرتشتی ، بخاطر تلخ نوشی های این سالهای پس از انقلاب، پوزش خواهیم خواست.
فردا که زیاد دور نیست، درقم، و درهرکجا، برای دراویش مان، خانقاههایی مفصل خواهیم ساخت. و پریشان موی و پیاده پای، به هرکجای کشورمان خواهیم رفت، و از بهاییان سرزمین مان، بخاطر سالها آسیب و در بدری و ظلم، دلجویی خواهیم کرد، و درپرداخت خسارت  مالی و جانی به هرآن کس که از ما و پدرانمان آسیب دیده،  شتاب خواهیم کرد.
درهمین نزدیکی ها، پیش پای نخبگان و برجستگان مطرود سرزمین خویش برزمین خواهیم نشست. و برای چرخش چرخ نخبگی درسرزمین مان، دست به دامانشان خواهیم شد. و شایستگان آنها را به پذیرش مسئولیت های حساس کشورمان ترغیب خواهیم کرد.
دریک اجتماع شور انگیز و میلیونی، مقصران و خطاکاران خویش را، دست بسته، به پیشگاه مردممان خواهیم آورد تا با آنان، هرآنچه خود صلاح می دانند، همان کنند. و مردمان ما، در آن روز، آنقدر از میوه های درخت فهم تناول کرده اند که میوه ی تلخ ” تقاص” را دور بیاندازند.
در روزی که زیاد دور نیست، آبروی رفته ی ایران و ایرانیان را درهمه جای جهان، ترمیم خواهیم کرد. و به همگان نشان خواهیم داد که ایران و ایرانی، جز به افراختن پرچم پاکی و درستکاری و فهم، به چیزی دیگر چشم ندارند. به همه ی جهانیان نشان خواهیم داد که درنگاه فهم ما،  مردمان بی گناه اسراییل، و شیعیان جنوب لبنان، یکسان اند.
درهمان روزی که زیاد دور نیست، از قانون عذرخواهیم خواست. و از شرم این که از او در این سالها، مضحکه ای جهانی پرداخته ایم، سربه زیر خواهیم برد، و به او قول خواهیم داد که به حرفش گوش کنیم و به اجرای همه جانبه ی بایدها و نبایدهایش همت ورزیم. به او قول خواهیم داد که سینه اش را با رعایت زشتکاری ها و ویژه خواری خواص، نخواهیم خراشید، و بساط  وحیات هزار فامیل را برخواهیم چید.
قدر شهدا و آسیب دیدگان و مدافعان راستین خود را خواهیم دانست، و از باب نمونه، به درخانه ی خالقی پورها (پدر و مادر سه شهید) و به درخانه ی شهید همت و شهید باکری خواهیم رفت و به آنان خواهیم گفت : ما آنقدر فهم داریم که قدردان گوشه ی کوچکی از رنج شمایان باشیم.
برای آبادانی ایران عزیز، جانانه کارخواهیم کرد. تنبلی ها و مصرف فراوان را کنار خواهیم گذارد. و اعتیاد و هرزگی های همه جانبه را درمزبله های دره های دور  دفن خواهیم کرد.
دستگاه قضایی خود را با عدل و انصاف و درستی، آشتی خواهیم داد. و اگر مردم بخواهند، عمله های جور را به عملگی در پشت دیوارهای اعتماد مخدوش شده ی مردمانمان، به اردوهای کار اجباری خواهیم فرستاد.
آزادگی از دست رفته را، وفهم را، و انصاف و رشد را،  به منبرها و تریبون های مذهبی مان باز خواهیم آورد.
و سرآخر، به سخنان اسلامی که حیثیتش در این سرزمین به تاراج رفته است، گوش خواهیم سپرد. و به او قول خواهیم داد حساب او را با حساب اسلامی که این روزها از دهان بی سوادان و پرخاشگرانی چون جنتی و صدیقی و سید احمد خاتمی و علم الهدی عربده می کشد و نفرت می پراکند، جدا سازیم.
عجب روز مبارکی است آن روز. روزی که خدای خوب ما، درست پا به پای خود ما، برای بارش برکات آن بی تاب است. بی تاب به هم پیوستن فهم ها و عشق ها و درایت های ما. روزی که زیاد دورنیست. روزی که درهمین نزدیکی هاست.

۱۳۹۰ خرداد ۳۰, دوشنبه

ماه گرفتگی



گفت امشب ماه گرفتگیه کامله ، برو ببین.
گفتم رفتم ببینمش ،شنیدم هر صد سال یه بار ماه گرفتگی کامل داریم.
گفت یعنی این آخرین باریه که داریم ماه گرفتگیه کامل رو میبینیم.
دو بار گفتم شاید. مطمئنا بعد این مدت چیزهای قشنگتری هم برای دیدن هست.
.....
گفتم خودم رو مطمئن نیستم ولی تو رو مطمئن هستم.
گفتم مطمئنم که بعد از این دنیا جای بهتری انتظارت رو میکشه.
گفتم فردای دنیات روشنه. فردای اون دنیات.
گفتم عمر طولانی رو دوست داری؟
گفتم من که نه ،اگرم اون آخرا بخوام بیشتر بمونم یا میخوام بیشتر پیش اونایی که دوست دارم بمونم یا از ترس اون دنیامه .
گفتم این ماه گرفتگی حدود 6 ساعت طول میکشه.
گفتم یعنی 6 ساعت ماه رو نمیبینیم ولی میدونیم این وضع ماندگار نیست.
گفتم میدونیم و امید داریم دوباره می بینیمش.

یاد اوضاع امروز کشورم افتادم ، یاد اونایی که رفتن ،اونایی که عمرشون رو باید جایی غیر پیش خانوادشون بگذرونن، اونایی که تو حسرت بودن با عزیز از دست رفتشونن ،دختر بچه ای که همیشه منتظر برگشتن پدرشه تا بپره تو بغلشو بهش بگه چقدر دلتنگشه ،پسر بچه ای که عادت نداشت به دوری از مادرش حتی برای یک روز ، پسری که از وقتی برادرشو از دست داده همیشه یه بغضی گلوشو فشار میده ،دختری که تنها یادگارش از نامزدش یه قاب عکسه و گریه ، مادری که یکی دو ماه دنبال پسرش گشت و دست آخر تو سرد خونه پیداش کرد ، زنی که آخرین نفس هاشو تو مراسم تشییع پیکر پدرش کشید ، مردی که تو اوج تنهایی کنج سلولش ثانیه ها رو شمرد و رفت .....
در نهایت شور و شوق و خنده هایی که به یک باره کم رنگ شد و جاشو به چیزی غیر از خودش داد. 
....
بهش گفتم با تمام این اوضاع و احوال بازم ماه رو دیدیم .
گفتم امیدوار باش ، سخته ،ولی تموم میشه ،میاد اون روز خوب. 

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

باید طرحی نو بریزم


2 هفتس آسمون این شهر تاریک و تیره شده.


 2 ساله اتفاق هایی میوفته که با شنیدشون میخواستم سرم رو به دیوار بکوبم.
20 ساله اتفاق هایی میوفتاد که دنبالش نمی کردم.
200 سال اتفاق هایی میوفتاد که فکر میکردم فقط مال تو کتاباس.
فقط مال این دو سال دو هفته نیست. 2 ساله که من دنبالشون میکنم. 2 ساله که برام مهم شدن.
بیشتر وقتا تنها دلخوشیم این بود که اون شاهده.
باید قویتر باشم ،صبورتر . باید طرحی نو بریزم. برای گذشتن. برای ایستادن و بالا رفتن ،بالاتر رفتن .
 نباید کم بیارم. نباید سرم رو جز برای اون خم کنم.
باید طرحی نو بریزم. طرحی نو بریزیم.


۱۳۹۰ خرداد ۲۱, شنبه

چه کسی بود صدا زد سهراب؟ (سهرا ب سپهری )


کفشهایم کو؟

چه کسی بود صدا زد سهراب؟
آشنا بود صدا؛ مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شاید همه‎ی مردم شهر
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه‎ها می‎گذرد
و نسیمی خنک از حاشیه‎ی سبز پتو خواب مرا می‎روبد
بوی هجرت می‎آید
بالش من پر آواز پر چلچله‎ها ست
صبح خواهد شد
و به این کاسه‎ی آب
آسمان هجرت خواهد کرد
باید امشب بروم
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی،
عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه‎ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه‎ی یک ابر دلم می‎گیرد
وقتی از پنجره می‎بینم حوری
-دختر بالغ همسایه-
پای کمیابترین نارون روی زمین
فقه می‎خواند
چیزهایی هم هست؛
لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره‎ای را دیدم
آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت *
و شبی از شبها
مردی از من پرسید
تا طلوع انگور چند ساعت راه است؟
باید امشب بروم!
باید امشب چمدانی را
که به اندازه‎ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی‎واژه که همواره مرا می‎خواند
یک نفر باز صدا زد: سهراب!
کفشهایم کو؟



سهرا ب سپهری - کتاب حجم سبز


* شاید اشاره‌ای به فروغ فرخزاد باشد، آنجا که در شعر «تولدی دیگر» می‌گوید:
دستهایم را در باغچه می‎کارم
سبز خواهم شد؛ می‎دانم، می‎دانم، می‎دانم
و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

هاله با عزت رفت


از خدا خواسته بود که یا اوضاع کشور دگرگون شود یا مرگ او را برساند.


خبر کوتاه بود . دخترش امروز در مراسم تشیع پیکر پدر  بر اثر ضرب و شتم لباس شخصی ها کشته شد.


تو هم به من امید بده


من امید دادن رو دوست دارم 
این که خدایی هست
خدای عادلی هست
عدالتی که نه فقط مخصوص جهان دیگر
که تو این دنیا هم بروز پیدا میکنه
عدالتی که به سختی تو این دنیا ارج می گذاره
من دوست دارم یکی بهم امید بده
امید بده به طلوع خورشید
به اومدن صبح
به سر اومدن این شب تاریک
به این که خواستن توانستنه
به این که تا نخوای کاری پیش نمیره
بهم بگه تاریخ راست میگه
هر ظلمی یه عمر محدودی داره
بسته به افراد داره که اونو بپذیرن یا نه
به اینکه رمز پیروزی در با هم بودنه
اینکه جدا جدا کاری نمیشه کرد
یکی به من بگه میشه میتونیم
بگه خدا هم صبری داره
درسته صبرش از همه بیشتره
ولی خودش گفته
تو مسیر امیدواری پیش رفتن براش ارزش داره
خودش گفته
بزرگترین گناه نابخشودنی نا امیدیه
خودش گفته
همیشه باید برای یه روز بهتر امید داشت
یه روزی که همه با هم میخندیم
همدیگرو سلایق هم رو به رسمیت میشناسیم
این خونه روشن میشه
این سرزمین آباد میشه
سبز میشه
یه روزی که همه از امید و امیدواری حرف میزنن
از زندگی حرف میزنن
تو هم به من امید بده
به من بگو که یه روز خوب میاد
همه به هم بگیم یه روز خوب میاد