۱۳۹۰ اسفند ۹, سه‌شنبه

بمان و بنویس و اعتراض کن


مهدی عزیز، نیستی ببینی، جسم شهررا آذین بسته اند، و روحش را با چاقوی نازک انشقاق، شقه شقه کرده اند. شهررا برای انتخابات جمعه ای که درراه است، آراسته اند. با همان شعارها و چهره های تکراری. انتخاباتی که به دورازتمایل وخواست وحضورورضایت میلیونها معترض به سمت همان جایی که باید برود شتاب می کند.

مهدی عزیز، نیستی ببینی حداقل پانزده میلیون معترض، به تماشا ایستاده اند. ومیدانداران عرصه ی شعار، که عرصه را خالی از رقیب یافته اند، چه هیاهوها که نمی کنند. درشعارهای تبلیغاتی، یکی ازشعارگران به افق روشن کشورمان اشاره کرده، دیگری از آینده ای که پیشرفتهای ما رشک دیگران را برانگیزد، وآن یکی ازایجاد شغل، این یکی از صادرات غیرنفتی، این روحانی ازهویت دینی، دیگری از عزت، خلاصه شعارازپس شعار. همان که مرسوم این سالهای ما بوده است. چه بگویم که معرکه ای پرداخته اند ماورایی! بیا وبنگر!
مهدی عزیز، نیستی ببینی تن و بدن کشورمان ایران را چگونه به دندان می کشند. آن یکی به اسم سردار، این یکی به اسم طرفدار، آن یکی به اسم روحانی، این یکی به رسم جسمانی.
مهدی عزیز، نیستی ببینی ما به کاری دست یازیده ایم که هیچ کشوری بدان روی نمی برد. ما با راهی کردن این انتخابات، علناً به آن پانزده میلیون نفردهن کجی می کنیم و روبه آنان می غریم: گورپدرهمه ی شما. چه درانتخابات شرکت بکنید وچه نکنید. والبته ته دلشان می گویند: چه بهتر. عرصه به تمامی دراختیارخودمان است. عرصه که می گویم، توبروبه هرسوراخ فراخی بنگرکه بیخ گوش قانون حفرکرده اند تا ازهمان سوراخ، لاشه ی فرصت های کشوررا به دوش برند و بساط خود بیارایند.
مهدی عزیز، من نمی گویم اعتصابت را بشکن، نه، اما به این بیندیش که برای کرکس ها فرقی نمی کند که این لاشه متعلق به ردپای هزارهزارشهید وهزارهزارانسان آرزو به دل باشد، یا جنازه ی مهدی خزعلی. وقتی جماعتی بلندگو به دست می گیرند و با فریاد شهید وایران وایرانی وآینده، برای خود بساط می آرایند وبه روح هرچه شهید و روان هرچه ایرانی و شهروند این سامان خراش می اندازند، خراش انداختن به جسم تو که برای آنان دشوار نیست. برای جماعتی که ضایعه را درچهارستون این کشور می بینند و آن را آرامش و امن تبلیغ می کنند، دفن خواسته های تو ویک ملت که برایشان سنگین نیست.
مهدی گرامی، بجای فروخفتن و خاموشی، بپای خیزو انرژی ات را برای فرداهای پرحادثه ی این سرزمین فلک زده ذخیره کن. مردن را برای آنانی بگذارکه مستحق مرگ اند. آنانی که خود بخود با اعمال و رفتارشان به سوی مرگی محتوم پیش می دوند. توبمان برای فردایی که به تو چشم دارد.
مهدی عزیز، قبول که با مرگ اینچنینی تو، زندگی بردرِاین ملک خواهد کوفت، اما اگر زنده بمانی، زندگی با همه ی عشوه های فرحبخش خود به پیشباز ما خواهد آمد. درکوفتن کجا و فرحبخشی زندگی کجا؟ تو اگر زنده بمانی، ما با تو یاد خوبان این سرزمین را ویاد همت ها و باکری ها را زنده خواهیم کرد و لقمه های چرب و شیرین را از گلوی مکاران بیرون خواهیم کشید، اما تو اگر بروی، خشم های ما به فرسودگی منجر خواهد شد. تو اگر بمانی ما باهم به ترسیم آینده خواهیم نشست، تو اگر بروی ترسیم آینده دچار خفگی خواهد شد.
مهدی گرامی، من هم اگر جای تو بودم به همین راهی می رفتم که تو می روی، اما بمان و فراتر از خودت وافقی که متصورآنی، به مردمی بیندیش که آن سوتراز تمایل واراده ی تو، خواستارحیات وسرزندگی تواند. بویژه خانواده ات. که همچنان تو را درکنار خود می خواهند. تا بمانی و بنویسی و اعتراض کنی. خانواده ای که پا به پای تو این راه را پیموده و همچنان مهیای پیمودن است. شاید بگویی حیات و سرزندگی من همین است. که بمیرم پیش از آنکه مرا بکشند. می گویم: گرامی، میوه ی نارس را مچین. بگذاراین ثمربرسد. که اگر وقتش رسید، خودش به یک نسیم فرو می افتد. شتاب مکن. شتاب، گاه آسیب زا نیزهست.
و یک کلام: به کوری چشم آنانی که مرگ تو را خواهانند، بمان و بنویس و اعتراض کن!
نامه محمد نوری زاد به مهدی خزعلی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر